شاعر : رضا آهی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : ترکیب بند
ای عاشـقـان دوبـاره زمان صفارسید نـوری دگـر زمـنـبع نـورخـدا رسـید
رخـشنده گـوهـرصـدف آسـمانعشق زیبـاتـرین سـلالـۀخـیـرالـوری رسـید
آمـد یـگــانـهای کـه ز یــمـن ولادتـش پیـوسته بهـرما زخـداوند عـطا رسید
این مـرتـبه ز مکه نه! از بقـعـةالنـبی گـویا دوبـاره حضرت شیرخـدا رسید
از صُلْب لالۀ رضوی حضرت جـواد شـمـع هـمیـشه روشن راههُـدا رسـیـد
هادی قدم گرفت و سرود هاتفی چنین ای عاشـقان خـبرکه شه سامـرارسید
امشب منم دوباره ز می مست شادیم
غرق شـعـف زبرکـت مـیـلادهـادیم
حور و مـلک غریق تعجب زروی او عالم گـرفته عـطـر ملـیـحی زبوی او
مرغ دلـم گـرفـته وضـو بـهـردیـدنش دارد هوای پرزدن امشب به سوی او
امشب منـم به رسم غـلامـان خـانهاش گردیده شد گل سخـنم گفت وگـوی او
شکرخدا که رزق من اینگونه میرسد سرمیکـشـم پـیـالـۀ می ازسـبـوی او
دیگر مرا چه غم!زهیاهـوی بیکسی وقتی که گـشـتهام زمقـیـمان کـوی او
مـدیــون لـطـف هــادی آلعـلـی مـنـم چـون آبــروگـرفــتـهام ازآبــروی او
شکر خدا که طالع من فـوقالعاده شد
نـامـمغــلام درگـهایـن خــانـوادهشـد
جـانـم فــدای اوکـه دلــم را جـلادهـد دردی اگـر رسـد به نـگـاهی دوا دهـد این نکته بس ز معدن حسن وفضائلش حاجـات هرگـدای درش را خـدا دهـد نامش علی وهادی ونورهدایت است زهــرا بـه نــوکـران دراو بـهـا دهــد
آخـرچـه میشـود که دلآرای بـاکـرم با دست لطف خود به گدایش صفا دهد
دستی کـشد به روی سـرم،سـایۀ سرم مـن را کـنـارمـرقـد جـانـانه جـا دهـد امشب چه میشود؟که رسد عیدیم چنین بـر ســائـلـشزیــارتکـربـبــلادهــد
میخـوانم ازازل هـمهدم منقـلـندرم دلــــداۀ تـــمـــــامــی اولاد حـــیـــدرم
قـاصر بـود زبـان ز ثـنـای نـگـار من یـکـتـا بـود جــمـال دل آرای یـارمـن
میخوانم ازصمیم دل اینگونه با شعف آری قــدم گـرفـتــه تــمــام قــرار مـن
تنها نه من به سیـنه زنم سنگ مهراو باشـد فـدایـیاش هـمه ایـل وتـبـارمن
شد بهترین هـدیه نـصیـبم زدست حق دیوانگی زجام و میاش شد عیارمن
مـمـنـونم ازتـمـامی الـطـافمـمتـدش چون شد مـدال نـوکـریش افـتخـارمن
هــسـتـم گـدای آل عــلــی و مـفـخّــرم اینگونه شد مقدر واین گـشته کار من
شعرم تمام ولحظـۀ لعنسـقـیـفه است
تنها عـلی بر عـالـم امکان خلیفه است